مقدمه:

اعتراضات زندان شیبان اهواز از آنجا آغاز شد كه ماموران اجراى احكام دو تن از زندانیان سیاسى محكوم به اعدام به نامهاى علی خسرجی و حسین سیلاوى را جهت اجرای حكم اعدام از بند 5 خارج میكنند. آنان قبل از رسیدن به افسر نگهبانی مقابل بند 10در اعتراض به عدم رسیدگی به پرونده هاى خود با مامورین درگیر می شوند و حسین خسرجی تلاش می كند سلاح یکی از ماموران را بگیرد اما موفق نمی شود. زندانیان بند 10 كه درگیرى را می بینند اقدام به كوبیدن درها و سر و صدا و شعار دادن می كنند تا این دو زندانى را نبرند. با توسعه اعتراضات، زندانیان بند 5 نیز پس از شنیدن خبر، اقدام به سر دادن شعارهاى حماسی و مسالمت آمیز می کنند و خواستار بازگرداندن خسرجى و سیلاوی می شوند. دقایقى بعد زندانیان بندهاى 8 و 9 و 10 پتوها را آتش می زند. نیم ساعت بعد زندانیان بند 5 نیز پتوهای خود را آتش می زنند. ماموران بلا فاصله به پشت بام بندها رفته و اقدام به تیراندازى مستقیم علیه زندانیان می كنند و بقیه ماجرا.. علی خسرجى و حسین سیلاوى به همراه ناصر خفاجى (که به مدت 3 سال در زندان سپیدار در سلول انفرادی محبوس بوده) و هم پرونده می باشند توسط ماموران به مکان نامعلومی منتقل می شوند که تا لحظه تنظیم این گزارش خبرى از سرنوشت آنان نیست و احتمال اجراى حكم اعدام مخفیانه علیه آن 3 تن وجود دارد.

سه شنبه 12 فروردین 1399: این روز در تقویم رژیم ایران به نام روز جمهوری اسلامی نام گذاری شده، تعطیل بودن این روز آرامش و سکوت در کالیدورهای زندان مرکزی اهواز را دوچندان کرده است.

ساعت 14؛ درب تمام بندهای زندان بسته شده، درون بندها جنب و جوش بی پایان زندانیان معترض برای اثبات زنده بودن ادامه داشت. اما بر محیط خارج از بندها سکوت مرگباری حاکم بود. کارمندان ناپدید شده بودند گویی امروز هیچ کس سرکار نیامده است. چند زندانی بین افسر نگهبانی و بندهای مختلف تردد می کردند و فقط صدای خشک و زجر آور صندلی های آنها به گوش می رسید.

ساعت 14:45 دقیقه ناگهان صدای جنب و جوش و حرکت در کالیدورهای زندان به گوش رسید، مثل این می ماند که کارمندان از قیلوله خود بیدار شده اند و به محل پست و کار خود هجوم آورده اند، سر و صدای باز و بسته شدن دربها و داد و فریاد کارمندان و اهانت های مستمر آنها به درخواست های زندانیان، روز پر کار و شلوغی را پس از آن سکوت تداعی می کرد. اما این حرکت انفجاری کارمندان ساعت 14:50 به پایان رسید و به یک باره تمام صداها قطع شد.

ساعت 15؛ زندگی درون بندها همچو روال سالیان سال ادامه داشت، اما از کالیدورهای زندان هیج صدایی به گوش نمی رسید، حتی صدای صندلی ها هم قطع شد، برای چند دقیقه ای صدای کوبیدن درب به گوش می رسید اما آن هم خاموش شد، گویی که کوبنده امید به باز شدن درب را از دست داده. در چنین روزی تضاد سکوت بیرون و روتین بندها برای هیچ کس شبه انگیز و جای سوال نبود، چرا که آن روز، تعطیل بود، در آن زمان بیماری کرونا در زندان شیوع پیدا کرده بود. گرمای ظهر نیروی هر جنبنده ای را از او سلب می کرد و هزاران درد و خواسته دیگر ذهن هر زندانی را به خود مشغول کرده بود. با تمام این وجود سکوت حاکم بر خارج از بندها بسیار سنگین بود. این سکوت سنگین تاثیرش را بر درون بندها نیز تحمیل کرد و جنب و جوش طبیعی زندانیان را به حداقل کاهش می داد. این سکوت باید شکسته می شد تا سنگینی آن تمام بندها را در کام خود نبرد. ناخودآگاه و به طور غیر طبیعی همه منتظر شکست سکوت در خارج از بندها بودند. این شکست باید در کالیدور اتفاق می افتاد، چرا که زندگی درون بندها روال ثابت و تکراری خود را داشت و هر روز زندانی همچون روز قبل سپری می شود. ناخواسته تمام حواسها به کالیدور بود، حواس همه زندانیان دلتنگ و خسته. اما جز سکوت مطلق هیچ انتظاری از آن نداشتند.

ساعت 15:20؛ در لحظات ادغام شده بین سکوت و سکون و خاموشی و نامیدی، صدای باز شدن درب کشوئی آهنی افسر نگهبانی به گوش تمام افرادی که از سنگینی سکوت آن روز رنج میبردند رسید، صدا آنقدر واضح بود که گویی ناظر بازشدن آن هستند. آن درب معمولی که در روزها و ساعت های عادی چندین بار باز و بسته می شد و گاهی حتی صدای آن میان هیاهوی زندانیان شنیده نمی شد، این بار باز شدن آن درب سکوتی را شکست که پیامدهای آن می رفت تمام زندان و زندانیان را درگیر خود کند. آن صدا عامل جنب و جوش همه زندانیانی شد که سنگینی سکوت آن روز، خشم آنها را بیشتر و بیشتر می کرد. درب کشوئی باز شد و صدای زندانبانان در کالیدور پیچید. همه آنها در محل پست خود حضور یافتند. این امر خبر از رویدادی در پیش رو می داد. طولی نکشید که چندین مأمور مسلح وارد کالیدور شدند و به سمت بند پنج حرکت کردند. تا قبل از آن روز هیچ سلاحی وارد کالیدور زندان نشده بود. مامورین مسلح جلوی درب بند پنج موضع گرفتند طوری که بعد از باز شدن درب بند، زندانیان آنها را نبینند. پاس کلید دو زندانی را فراخواند: «علی خسرجی و حسین سیلاوی به افسرنگهبانی». این پیام به آن معنا بود که دو فرد ذکر شده باید به افسر نگهبان مراجعه کنند. علی و حسین از بند خارج شدند و خود را وسط چندین مامور مسلح دیدند. درب ناگهان پشت سر آنها بسته شد. این فراخوان بوی مرگ می داد و علی و حسین آن را درک کرده بودند. پاس کلید با حقارت و اهانت به آنها دستور حرکت داد. دو زندانی احساس می کردند که در سایه ماموران مسلح پاس کلید با شرارت و خباثت با آنها رفتار می کند. دو زندانی با بدرقه ماموران به سمت دفتر افسر نگهبان حرکت می کردند. اما حسین قصد تسلیم شدن نداشت و می خواست مرگ ظالمانه خود را با آنها قسمت کند. در همان لحظات کوتاه تصمیم خود را گرفت و قبل از اینکه به افسر نگهبانی برسند جلوی درب بند 10 به سوی مامور کنار خود هجوم برد و او را خلع سلاح کرد. اکنون اسلحه در دست حسین بود ولی نمی دانست باید به سمت جلادان خود شلیک کند یا آنها را تهدید نماید. اما گویی همه ماموران مسلح منتظر این کنش جسورانه حسین بودند تا به آن واکنش نشان بدهند. ماموران بی هدف به سوی زندانیان شروع به شلیک کردند و حسین از ناحیه دست مجروح شد. با ادامه تیر اندازی هر دو زندانی نقش زمین شدند. این درگیری جلوی درب بند 10 زندان مرکزی اهواز رخ داد. با آغاز تیراندازی ها زندانیان این بند شروع به اعتراض کردند و به درب و دیوار می کوبیدند و شعار می دادند. آنها بدین طریق به دنبال همدردی با دو زندانی و اعتراض به رفتار ماموران مسلح بودند. با شنیدن و دیدن اعتراض زندانیان، ماموران مسلح مجددا به سوی درب بند بازگشتند. فریاد زندانیان این بار بالاتر گرفت و آتش خشم فروخفته زندانیان، زندان مرکزی اهواز را در برگرفت. زندانیان خشمگین و خسته از رد خواسته هایشان و نگران از شیوع بیماری کرونا در زندان، شروع به شعار دادن کردند و هر آنچه را در محیط هواخوری قابل حمل بود به اطراف پرتاب کردند. صدای پرتاب اشیاء به بند 9 رسید. زندانیان بند 9 که نظاره گر رویدادهای کالیدور نبودند و فقط صدای شلیک و سپس اعتراض و فریاد زندانیان بند همجوار خود را شنیده بودند و همچون دیگر زندانیان احساس نیستی کرده و خود را فراموش شده می دیدند، ترسی از ابراز خشم و اعتراض خویش نداشتند. صدای فریاد زندانیان بند 9 در حمایت از اعتراض زندانیان بند 10 بالا گرفت و این اعتراضات به بند 8 نیز سرایت کرد. گستردگی این اعتراضات حکایت از درد و رنج و بغض خفته زندانیانی داشت که از ساده ترین حقوق انسانی محروم بوده و از حداقل امکانات بهداشتی و درمانی جهت مبارزه با شیوع انواع بیماری ها از جمله ویروس کرونا بهره ای نداشتند. آنها همچنین از حقوق قانونی خویش مانند مرخصی و عفو محروم شده بودند و مقامات زندان در پاسخ به هر گونه خواسته های آنان با خشونت و تحقیر رفتار می کردند. زندانیان این چنین فریادهای فروخفته خویش را به گوش یکدیگر رساندند. همگی با هم ندای آزادی سر دادند و احساس بودن را از طریق عصیان و اعتراض تجربه کردند. مقامات اما این فریادها را شورش نامیدند.
صدای اعتراضات البته از بند 5 نیز شنیده شد. بندی که اکثرا زندانیان سیاسی را در بر می گرفت و بدین گونه فریادهای اعتراض و همبستگی از بند 5 به تمام بندهای زندان رسید.

ساعت 16؛ آتش فریاد و اعتراض زندانیان در تمام بندهای زندان شیبان شعله ور شده بود. در این لحظات زندانیان احساس وجود و زنده بودن را تجربه می کردند. اما صدای رنج و مشقت زندانیان باید به بیرون از زندان می رسید، ولی هیچ راهی جز دود و آتش برای انتقال فریاد زندانیان وجود نداشت. زندانیان بند 8 هر آنچه سوختنی بود را آتش زدند. سپس شعله های آتش و خشم به بند 9 و 10نیز گسترش یافت. در اقدامی مشابه زندانیان بند 5 هم اقدام به آتش زدن وسایل قابل احتراق کردند و بندهای 6 و 7 و طبقات دوم بندها و کتابخانه زندان نیز در خشم و عصیان و نادیده انگاری زندانیان آتش گرفتند. دود و آتش پیام رسان رخدادهای زندان به دنیای بیرون بود. زندانیان می دانستند که ماشین سرکوب و جنایت رژیم به زودی روشن خواهد شد و راهی جز دود و آتش برای انعکاس واقعیت های دردآور زندان وجود ندارد. این پیام به وضوح مخابره شد و به روشنی پیام زندانیان را به دنیای بیرون رساند. تصاویر آن اعتراض در همان دقایق اولیه به اقصی نقاط جهان انتقال یافت با این وجود زندانیان معترض کاملا آگاه بودند که خواسته های قانونی و بحق آنها ماشین قلع و قمع رژیم را متوقف نخواهد کرد. در همان حال خانواده زندانیان با دلهوره و نگرانی از وضعیت و سلامتی فرزندانشان به سوی زندان روانه شدند. صحنه زندان از بیرون واقعا نگران کننده بود و نفس خانواده ها را بند می آورد...

ساعت 17؛ دقایقی از ساعت پنج بعدازظهر گذشته بود که صدای شلیک گلوله به گوش رسید. کم کم فریادهای نامفهوم از پشت بام زندان به همراه شلیک پیوسته می رفت تا بر اعتراض و فریاد بغض آلود زندانیان چیره شود. احمد آزاده رئیس زندان و غلام نژاد مسول حفاظت زندان رهبری سرکوب را به عهده گرفته بودند. خسروی مسول گارد ویژه و ورمزیار معاون رئیس زندان به همراه ذوالفقاری مدیر داخلی به همراه دیگر کارکنان زندان با سلاح کلاشینکوف و شکاری روی پشت بام زندان حاضر شدند. آنها در میان زندانیان معترض به دنبال افراد خاصی بودند و سرمستانه گویی به شکار رفته باشند پیوسته تیراندازی می کردند. از جمله زندانیان تیر خورده می توان به این نام ها اشاره کرد: مجید موسوی، حاچمی، سخیراوی، حاتمی، سجادی، مظاهری، حسن زاده، احمدی، عبدویس، لاله زار، سمائی، مجید فاضلی، عدنان موسوی و روؤفی.
هر تیمی از کارکنان به همراه ماموران مسلح بیشمار مسئولیت بخشی از سرکوب زندانیان را با بیرحمی کامل برعهده داشتند. پشت بام تمام بندها مملو از ماموران مسلح بود. آنها بدون هشدار به تیراندازی مستقیم اقدام می کردند. تیراندازی همراه با شلیک گاز اشک آور فرصت پناه گرفتن زندانیان را سلب کرده بود. فرار زندانیان به اتاق های بخش های مختلف نیز مانع از توقف شلیک مستقیم نشد. تیراندازی ها آن قدر ادامه یافت که تقریبا همه زندانیان یا به دلیل شلیک مستقیم و یا به دلیل تعقیب و گریز مجروح شده بودند. تمام شیشه ها، کولرها و بخاری های زندان کاملا ویران و نابود شدند.
حدود ساعت پنج و نیم بعدازظهر هیچ جنبنده ای در هواخوری ها حرکت نمی کرد با این وجود تیراندازی ها ادامه داشت. در این لحظات گارد ویژه با پوشش آتش شلیک ماموران مسلح وارد بند 8 شد. گارد ویژه با سلاح های سرد همچون باتوم، کابل، لوله های نرم و میله گرد به زندانیان زخمی و گیر افتاده میان خرابی های زندان و شلیک ماموران یورش بردند. آنها به تک تک اتاق های بند وارد می شدند و با ضرب و شتم، زندانیان را به هواخوری منتقل می کردند. هیچ کس از هجوم گارد ویژه مستثنی نبود نه به زندانیان سالخورده و بیمار و نه به زخمی ها و معلولین امان داده نمی شد. بدن همه زندانیان از شدت ضربات بی رحمانه کبود و متورم شده بود. سپس ماموران مسلح در دو صف رو در روی هم قرار گرفتند و با تشکیل تونل مرگ طول مسیر این تونل را با خرده شیشه پر کرده و زندانیان را با پای برهنه مجبور به عبور از روی خرده شیشه ها جهت رفتن به سوی سوله های زندان کردند. در سوله ها نیز ماموران مسلح زندان منتظر آنها بودند تا با ضرب و شتم از آنها استقبال کنند. گارد ویژه سپس به سمت بند 5 روانه شد.

ساعت 18؛ گارد ویژه تحت پوشش تیراندازان مستقر بر پشت بام زندان به وحشیانه ترین شکل وارد بند 5 شدند. به تک تک اتاق ها وارد شده و با ضرب و شتم زندانیان آنها را به وسط هواخوری منتقل کردند. با وجود ضرب و شتم وحشیانه ماموران و شعارهای نژادپرستانه مسئولین زندان که از پشت بام سرکوب را مدیریت می کردند، زندانیان مجروح واکنشی از خود نشان نداد تا بهانه ای برای سرکوب و جنایت بیشتر به دست جلادان ندهند. پس از خروج زندانیان از اتاق 6 بند 5 توسط گارد ویژه، مکان حفاری زندانیان برای فرار در آن اتاق برملا شد و این اکتشاف باعث شد گارد ویژه با وحشی گری و خشونت بی سابقه ای به سوی زندانیان استقرار یافته در هواخوری یورش ببرند و همه آنها را بشدت مصدوم کرده و نقش بر زمین کنند. در این یورش وحشیانه اغلب زندانیان دچار مصدومیت های عمده در اعضای بدن و یا شکستگی شدند. سپس گارد ویژه آنها را مجبور کرد از تونل مرگ عبور کرده و به سوله منتقل شوند. هر کدام از زندانیان که در صدد کمک به دیگری بر می آمد بیشتر مورد آزار و اذیت مامورین قرار می گرفت. زندانیان در محوطه سوله به شکل کلونی در مکان های مختلف و دور از هم قرار داده می شدند. در کلونی بند پنج زندانیان را که خون از سر و صورتشان جاری بود مانند تلی از خاک روی هم قرار می دادند. با این وجود ضربات احمقانه سربازان بر تن بیحس زندانیان ادامه داشت. بعد از بند 5، زندانیان بندهای 9 و 10 به همان شیوه به سوله های خود منتقل شدند. همچنین به دلیل وسعت خرابی ها زندانیان بندهای 6 و 7 درون هواخوری ها پخش شدند.

ساعت 19؛ تمام زندانیان مستقر در سوله ها مصدوم و مجروح بودند و هیچ کس اجازه درخواست یا صحبت نداشت. هر حرکتی منجر به ضرب و شتم همه می شد. وضعیت زندانیان بند 5 از همه وخیم تر بود. میان آنها زندانیانی بودند که در بدنشان اثر 20 الی 30 ساچمه دیده می شد. اعضای بدن برخی دیگر بشدت مجروح شده بود. چهره بسیاری از آنها کاملا آسیب دیده بود و بعضی از آنان دچار شکستگی شده بودند. زندانیانی هم بودند که بی هوش در گوشه و کنار سوله نقش بر زمین شده بودند. با وجود چنین شرایطی کماکان توهین ها و شعارهای نژاد پرستانه و شکنجه ادامه داشت. گویی صرف زنده ماندن زندانیان باعث خشم مسئولین زندان شده بود و از ماموران مسلح انتظار داشتند به زندگی زندانیان خاتمه دهند...

ساعت 20؛ صدای آمبولانس ها بیرون از محوطه زندان به گوش می رسید. بیش از 250 نفر را پیچیده در پتو و با قرار دادن بر یکدیگر به بیرون از زندان منتقل کردند. در این میان حداقل تعداد 14 جسد از سوی زندانیان شمارش شد. ماموران و مقامات زندان تمام تلاش خود را می کردند تا هویت این قربانیان از سوی دیگر زندانیان ناشناس بماند و مورد شناسایی قرار نگیرند به همین دلیل آنها را در آمبولانس های جداگانه ای قرار می دادند.

ساعت 21 به بعد؛ از ساعت 9 شب تا 12 نیمه شب چندین گروه از زندانیان را از تونل مرگ در سوله گذراندند. شکنجه و ضرب و شتم زندانیانی که درخواست و یا آه و ناله می کردند ادامه داشت و هیچ گونه درمان و یا مراقبتی از زندانیان صورت نمی گرفت. افزون بر آن از آب دادن به زندانیان نیز ممانعت به عمل می آمد. بعضا صدای تیر اندازی در محوطه بیرون از زندان به گوش می رسید که گویی این تیراندازی ها برای ممانعت از تجمع خانواده ها بود و چند نفر هم مجروح و بعضا دستگیر شده بودند.
زندانیان آن شب را در سوله گذراندند. مسئولین زندان برای تمیز کردن بندها تعدادی از اجیرشدگان را از بند باز زندان مرکزی فراخواندند و آنها را روانه بندها کردند.

ساعت 5:30 دقیقه صبح پس از اعلام جابجای در آمار بندها و تغییر وسیع و هدفمند در اسکان مجدد زندانیان، آنها را در گروه های کوچک به بندهای مورد نظر انتقال دادند. ورود به بند به معنای پایان بحران نبود. بعد از ورود زندانیان به بندها نفرت و کینه مسئولین و برنامه های آتی آنها نمایان شد. بندها تمیز نشده بودند بلکه جارو شده بودند به این معنا که هر آنچه در بندها قابل حمل بود سرقت شده بود و تمام کارت های اعتباری زندانیان و وسائل شخصی آنها توسط آن گروهی که به بهانه تمیز کاری وارد بندها شده بود به سرقت رفته بودند. افزون بر این هر وسیله ای که غیر قابل حمل بود یا منفعتی برای سارقان نداشت به عمد خراب و معدوم شده بود. مثلا کولرها، بخاری ها و فلاکس ها که از تیراندازی و هجوم ماموران سالم مانده بودند، تخریب شده بود. همچنین درب سرویس های بهداشتی را از جا کنده بودند. برق، گاز و تلفن نیز قطع شده بود. تمام دوربین ها در زندان از کار افتاده بودند. این شرایط، وضعیت جدید و تحمیل شده از سوی مقامات زندان مرکزی اهواز «شیبان» جهت تحقیر و تنبیه هر چه بیشتر زندانیان را تداعی می کرد.
برخی از زندانیان برای پرونده سازی و ادای شهادت بر علیه یکدیگر مرتبا به دفتر حفاظت فراخوانده می شدند. از جمله این زندانیان فراخوانده شده می توان به این نام ها اشاره کرد: ماهر بنی سعید، حسن جلالی، مازیار معمولی، صادق عیاشی، عادل عیاشی، محمد گله، علی گله. این زندانیان تحت تاثیر زور و ارعاب تمام گزارش های مسئولین را تایید می کردند و با تهدید، داستان پردازی و سناریو سازی ماموران حفاظت و مدیر داخلی زندان را می پذیرفتند. زندانیان مجروح و مصدوم که به بیرون از زندان منتقل نشدند هیچ گونه درمانی دریافت نکردند و هیچ کدام از آنها به بهداری زندان اعزام نشد. البته دکتر پنجه کل مسئول وقت بهداری زندان خود جلاد و شکنجه گری قهار بود و با وحشیگری و نژادپرستی با زندانیان رفتار می کرد. زمانی که زندانیان را به سوله منتقل می کردند او کینه توزانه و به عمد با روش هایی به مداوای مصدمان می پرداخت تا بیشترین درد را متحمل شوند. وی عامدانه از پذیرش بسیاری از زندانیان بیمار امتناع می کرد و آنها را با اتهام دروغگویی و معتاد به مواد مخدر بدون معالجه به بندها بازمی گرداند. در جریان این اعتراضات، مداوای زندانیان مجروح و مصدوم در بندها اغلب توسط دیگر زندانیان که خود نیز مجروح بودند انجام می شد. زندانیان توسط تکه پارچه لباس ها و سوزن های خیاطی به جامانده از چپاول ماموران و دزدان به معالجه یکدیگر می پرداختند. در جریان رسیدگی زندانیان به وضعیت یکدیگر آنها متوجه ناپدید شدن بسیاری از دوستان و هم بندیان خود شدند. از جمله زندانیان ناپدید شده می توان به این نام ها اشاره کرد: محمد علی عموری، سیدجابر آلبوشوکه، سید مختار آلبوشوکه، معین آلبوخنفر، علی مجدم، مهدی شریفی، قاسم سعد سواری، محمد حسن چلداوی، سید انور موسوی، سامی مرعی، جاسم حیدری، رضا حزباوی، قاسم کعبی، حسن فریسات، مسلم عیاری، هادی عبیداوی، مهدی حلفی و ... . این افراد و بسیاری دیگر در جریان سرکوب اعتراضات و پس از بازگشت به بندها ناپدید شده بودند. مسئولین زندان نیز هیچ خبر و اطلاعی از سرنوشت آنها ارائه نمی دهند. پس از چند روز مشخص شد که بعضی از زندانیان نامبرده به وزارت اطلاعات تحویل داده شده اند و برخی در سلول های انفرادی زندان نگه داشته شده اند. همچنین تعدادی از آنها به دلیل شدت جراحات در اماکن خاصی نگهداری می شوند و از تعدادی دیگر مانند علی خسرجی و حسین سیلاوی هیچ خبری نیست.

وضعیت حال حاضر؛ اکنون پس از گذشت قریب به سه ماه از آن رویدادهای تلخ و خونین، اغلب زندانیانی که در جریان سرکوب مصدوم و مجروح شدند کماکان از هر گونه درمان و مراقبت پزشکی محروم هستند. ملاقاتها قطع و تماسها با بیرون از زندان بسیار محدود می باشد. چنین شرایطی باعث تجمع خانواده زندانیان جهت آگاهی و اطلاع از وضعیت فرزندانشان مقابل درب زندان شد که البته با درهای بسته و سرکوب مواجه شدند.
تعداد زیادی از زندانیان سیاسی از جمله محمد علی عموری، زهیر هلیچی، عبدالامام زائری، سجاد دیلمی، علی کعب عمیر، سید جابر آلبوشوکه و سید مختار آلبوشوکه پس از تحمل دو هفته بازجویی در وزارت اطلاعات و علی رغم جراحات و مصدومیت های فراوان حاصل از سرکوب اعتراضات، اکنون در خطر پرونده سازی جدید علیه خویش از سوی وزارت اطلاعات و سازمان زندان ها می باشند. وضعیت جسمانی اغلب زندانیان بند 5 زندان مرکزی اهواز وخیم گزارش شده و جراحات آنها به دلیل نادیده انگاری های عمدی دچار عفونت شده است. با این وجود مسئولین زندان از اعزام آنها برای معالجه خودداری می کنند. همچنین تعدادی از زندانیان از جمله دو برادر به نام های سید جابر و سید مختار آلبوشوکه علی رغم جراحات و ممانعت مسئولین از درمان آنها و پس از تحمل شکنجه و بازجویی در وزارت اطلاعات دست به اعتصاب غذا زده اند و اکنون وارد سومین هفته اعتصاب غذای خویش شده اند. وضعیت آنها نیز رو به وخامت گذاشته است.
اما سه زندانی محکوم به اعدام «علی خسرجی، حسین سیلاوی و ناصر خفاجی» از آغاز اعتراضات توسط نیروهای امنیتی به مکان نامعلومی منتقل شدند و از آن زمان هیچ گونه خبری از وضعیت آنها در دسترس نبوده و حتی احتمال خطر اعدام مخفیانه آنها نیز وجود دارد.

سازمان حقوق بشر اهواز (اهرو)
شنبه 3 خرداد 1399 شمسی - 23 می 2020 میلادی

Real time web analytics, Heat map tracking